عنوان: وحدت و اقسام آن
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
گردآورنده: فاطمه میر سعیدی مقدم
دی 1387
مقدمه
تعریف لفظی وحدت: واحد چیزی است که تقسیم نمی شود. از همان جهت که تقسیم نمی شود. از همان جهت که تقسیم نمی شود. در این تحقیق می خواهیم در مورد مفاهیم عامّی صحبت کنیم که خود به خود در ذهن تصور می شوند و نیازی به تعریف ندارند مانند وجوب و امکان، این مفاهیم «واحد و تکثیر» هستند که اگر به ادراکات و افکار سادة خود رسیدگی کنیم، خواهیم دید که پس از ادراک واقعیت جهان خارج یکی از روشن ترین قضایایی که تصدیق می کنیم این قضیه است «پدیده های بسیاری در جهان هست» و قضیة دیگری است همان بسیار (کثیر) از یکی ها (آحاد) پیدا شده است و با زبان و دیگر مفهوم وحدت و کثرت را ادراک نموده و تصدیق می کنیم که این دو مفهوم در خارج مصداق دارند و موجود است و با تعبیر دیگر مطلق موجود به دو قسم واحد و کثیر منقسم می شود، یعنی چنانکه می گوئیم هر موجودی که فرض شود، یا امکان دارد یا فعلیت و هر موجودی که فرض شود یا علت است و یا معلول همچنین می توانیم بگوئیم هر موجود یا واحد است و یا کثیر پس به عهدة فلسفه است که از وحدت و کثرت نیز بخث کند.
پیشینه و تاریخچه وحدت
بحث وحدت و کثرت در کتب حکیمان الهی و خصوصاً در صُحُف عارفان بالله، در حقیقت ناظر به تفسیر دو اسم مبارک واحد واَحَد و سیر در این دو اسم اعظم است و در نهایت منتهی به توحید ذات واجب الوجود است که علاوه بر احدیت و واحدیت ذات، واحد به وحدت حّقه حقیقه ذاتیه است. و نحوة بحث و نتیجه غائی آن در نزد عارف بهتر از توحید به نظر فیلسوف مشاء است.
دو مفهوم وحدت و کثرت، از مفاهیم گسترده ای هستند که صورت آنها در نفس ابتداء آ (و بدون نیاز به مفهوم دیگری) پدید می آید، بسان مفهوم وجود مفهوم امکان و نظائر آن، و از این رو، تعریف آن دو به این که رد واحد چیزی است که تقسیم نمی شود از همان جهت که تقسیم نمی شود و کثیر آن است که منقسم می شود از همان جهت که منقسم می گردد. تعریفی است لفظی و اگر آن را به عنوان تعریف حقیقی در نظر بگیریم، خالی از اشکال نخواهد بود، چرا که تصور مفهوم واحد متوقف بر تصور مفهوم «آنچه تقسیم می شود» می باشد، که همان مفهوم کثیر است و تصور مفهوم کثیر نیز متوقف بر تصور مفهوم «آنچه منقسم است» می باشد که همان مفهوم «کثیر» است. خلاصه آن که وحدت، همان جهت «عدم تقسیم شوندگی» و کثرت همان جهت «تقسیم شوندگی» می باشد.
بحث از وحدت و کثرت از مسایل فلسفی است، در فلسفه از احوال و احکام موجود مطلق، یعنی موجود از آن جهت که موجود است، گفتگو می شود بنابراین محمول در قضایای فلسفی از احکام و عوارض موجود مطلق می باشد و این احکام و عوارض خود بر دو دستهاند: برخی به تنهایی از چنان عمومیت و شمولی برخوردارند که همة مصادیق موجود می گردند. خارجیت –منشأ اثر بودن، فعلیت «به معنای عام آن»، تشخص، ضرورت از دسته اول- ضرورت بالذات- فعلیت خاصه- خارجیت خاصه، معلول بودن و دارای ماهیت بودن از دستة دوم هستند. مفهوم وحدت دو اعتبار دارد. به یک اعتبار معنای عامی است که مساوق با وجود است و به اعتبار دیگر مفهومی است که با همتای دیگرش، یعنی کثرت شامل همة موجودات می شود بنابراین، وحدت به اعتبار نخست از دستة اول و به اعتبار دوم، از دستة دوم محسوب می شود و در هر حال از احکام موجود مطلق می باشد و لذا بحث از آن و نیز بحث از کثرت یک بحث فلسفی خواهد بود.
بداهت مفهوم واحد و کثیر
وحدت و کثرت دو مفهوم بدیهی هستند، یعنی از مفاهیمی هستند که خود به خود و بدون نیاز به معّرِف در ذهن ترسیم می شوند. محقق سبزواری در منظومة فلسفی خود دربارة سّر این که چرا مفهوم وحدت، بدیهی و بلکه از شناخت شده ترین و روشن ترین مفاهیم است، می گوید:
«وحدت، مانند مفهوم مساوقش (یعنی وجود) از عام ترین مفاهیم است و لذا از روشن ترین مفاهیم نیز به شمار می آید» ملاک بداهتا و بی نیازی یک مفهوم از تعریف، همان بساطت آن مفهوم است. هر مفهوم بسیطی، بدیهی است و هر مفهوم بدیهی، بسیط است.
فساد برخی از تعاریف واحد و کثیر
1- تعریفی که در ابتدای بحث ارائه دادیم و گفتیم تنها تعریفی است لفظی نه تعریف حقیقی یعنی تعریف واحد که گفته شد «واحد چیزی است که تقسیم نمی شود از همان جهت، تقسیم نمیشود» در این تعریف، مفهوم «عدم انقسام» اخذ شده که یک عدم مضاف است .و شناسایی آن منوط به شناسایی حناف الیه آن یعنی انقسام می باشد، پس برای اینکه بدانیم واحد چیست، باید بدانیم که انقسام چیست؟ اما انقسام همان کثرت است و «ما ینقسم» همان کثیر می باشد. در حالی که بنا بر فرض کثیر نیز غیر بدیهی و نیازمند به تعریف است. پس اگر بخواهیم واحد را با کثیر شناسایی کنیم، واحد را با یک امر مجهول شناسایی کرده ایم. حال باید ببینیم آیا کثیر تعریف حقیقی دارد یا نه؟ که اگر داشته باشد نه تنها ابهام فرض خودش بر طرف می شود؟ بلکه ابهام مفهوم واحد نیز زدود، می شود. در تعریف کثیر آورده اند کثیر «یعنی آنچه تقسیم می شود، از آن جهت که تقسیم می شود» در این تعریف، کثرت با انقسام پذیری شناسایی شده، در حالی که این دو عین یکدیگرند، یعنی اساساً دو لفظ هستند برای یک مفهوم و این جاست که به بن بست خواهیم رسید.
اما تعریفی که در نهایه الحکمه آمده است این که: واحد چیزی است که از آن جهت که .واحد بر آن اطلاق میشود، تقسیم نمی پذیرد» این تعریف 2 اشکال دارد: 1- تعریف واحد به واحد است 2- تقسیم پذیری همان کثرت است و در تعریف واحد اخذ شده است و از طرف دیگر در تعریف کثیر گفتهاند: کثیر «یعنی مجموعه ای از واحد ها» پس در تعریف کثیر، واحد اخذ شده است پس شناسایی واحد متوقف بر شناسایی کثیر و شناسایی کثیر، متوقف بر شناسایی واحد خواهد بودذ و این دور است و باطل.
معروف تر بودن وحدت نزد عقل و کثرت نزد خیال
شیخ الرئیس و بسیاری دیگر از فلاسفه به تبع وی گفتهاند، عقل با مفهوم وحدت آشناتر است تا مفهوم کثرت و در برابر، خیال با مفهوم شرکت مأنوس تر و آشناتر است تا مفهوم وحدت.
صدر المتألسهین نیز میگوید: ((کثرت نزد خیال و وحدت نزد عقل معروف تر و شناخته شده تر است.))
هر یک از این دو مفهوم اگر چه از مفاهیم بدیهی هستند، اما کثرت نخست در خیال ترسیم می گردد، زیرا آن چه در خیال ترسیم می شود محسوس است و محسوس کثیر می باشد و وحدت یک امر عقلی است زیرا معقولات امور عام و فراگیر هستند و نخستین تصرفی که عقل در آنها می کند، تقسیم آنها است. عقل هر یک از این مفاهیم عام را تصور می کند و آن گاه آنها را به چیزهایی که فلان ویژگی را دارند و چیزهایی که فلان ویژگی را ندارند، منقسم می سازد»
وحدت مساوق با وجود است
وحدت از جمله اموری است که مساوق با وجود میباشد. مساوق به معنای هم سیاق و همراه است و در جایی که به کار می رود که دو مفهوم، هم از جهت مصداق برابر باشند و هم حیثیت صدقشان یکی باشد و از این رو، مساوق اخص از مساوی است. دو مفهوم ممکن است مساوی باشند، یعنی همة مصادیقشان مشترک باشد اما مساوق نباشند، یعنی جهت و حیثیت صدقشان یکی نباشد. مثلاً مفهوم گرم کننده و مفهوم روشن کننده، هر دو بر آتش اطلاق میشود اما به دو اعتبار و به دو لحاظ مختلف آتش از آن جهت که گرم کننده است، روشن کننده نیست و از آن جهت که روشن کننده است، گرم کننده نیست.
مفهوم وجود و مفهوم وحدت در عین حال که دو مفهوم مختلف هستند و یکی حاکی از اصل تحقق شی و دیگری بیانگر عدم انقسام آن است اما این دو مفهوم نه تنها مساویاند، یعنی مصادیقشان یکی است، بلکه مساوقاند، یعنی حیثیت صدقشان نیز یکی میباشد. وحدت از این جهت مانند شیئیت و تشخص است، وجود از آن جهت که وجود است، همان شیئیت و تشخص است و همچنین شیئیت و تشخص نیز، از آن جهت که شیئیت و تشخص اند، وجوداند، یعنی اصل تحقق و واقعیت شیء مصداق با لذات همة این مفاهیم است در این جا نیز، تحقق واقعیت شی مصحح وحدت آن و واحد بودن آن است. شی از همان جهت که هست و تحقق دارد واحد است و یکی است. واقعیت داشتن بدون وحدت امکان ندارد. حتی در آن جا که کثرتی است، شی کثیرع از آن جهت که واقعیت دارد، یک واحد کثرت است. پنج کتاب از آن جهت که وجود و تحقق دارد، یک واحد پنج کتاب است یعنی کثرتی که در خارج تحقق دارد، از آن جهت که موجود است، یک کثرت است و واحد میباشد دو شاهد این مدعا آن است که عدد بر آن کثرت عارض میشود و گفته میشود یک کثرت، دو کثرت، سه کثرت.. در حالی که عدد از واحد ها تشکیل می شود و در نتیجه عروض عدد بر چند کثرت، نشانة اعتبار وحدت در هر یک از آن کثرتهاست.
ممکن است این توهم پیش آید که آنچه که حکما گفته اند در بحث وحدت و کثرت مشتمل بر تناقص است زیرا ایشان از یک سو گفته اند «هر موجودی واحد است» و از سوی دیگر تصریح کده اند که «موجود به واحد و کثیر منقسم می گردد» و جمع میان این دو مطالب جمع میان نقضین است زیرا وقتی می گوئیم موجود به واحد و کثیر تقسیم می شود لازمه اش این است که دسته ای از موجودات کثیر باشند، و گرنه تقسیم موجود به واحد کثیر نادرست خواهد بود و نیز لازمه اش آن است که آن دسته از موجودات که کثیراند، با آن دستة دیگر که واحداند، مغایر ومباین باشند، زیرا در هر تقسیمی قسیمها مباین با یکدیگرند. بنابراین از تقسیم موجود به واحد و کثیر، دو قضیه بدست می آید. 1- بعضی ازموجودات کثیر هستند. 2- آن دسته از موجودات که کثیراند، .واحد نیستند.
نتیجه: بعضی از موجودات واحد نیستند. و این قضیه سالبه جزئیه دقیقاً نقیض این قضیه موجب کلیه است که «هر موجود واحدی است» در نتیجه، می توان از یک طرف وحدت را مساوق و مساوی با وجود بدانیم که لازمه اش آن است که هر موجودی .واحد باشد و از سوی دیگر، موجود را به واحد و کثیر تقسیم کنیم که لازمه اش آن است که بعضی از موجودات واحد نباشد.
نظیر اشکال برای خارجیت نیز بیان شده است. چون که فلاسفه از یک سو می گویند: وجود مساوق با خارجی بودن است و این مستلزم آن است که هر موجودی خارجی باشد و از سوی دیگر، وجود را تقسیم کردهاند به وجود خارجی و وجود ذهنی که لازمه اش آن است که بعضی از موجودات خارجی نباشند. همچنین در مورد فعلیت از یک طرف گفته اند: وجود مساوق با فعلیت است و از سوی دیگر گفته اند: وجود تقسیم می شود به وجود بالفعل و وجود بالقوه، در همة این موارد فلاسفه متهم به تناقص گویی شده اند.
مساوقت وحدت با وجود منافاتی با تقسیم موجود به واحد و کثیر ندارد.
وحدت دو اعتبار دارد: اعتبار اول: وحدت را فی نفسه در نظر بگیریم، بدون آن که میان مصادیق آن مقایسه ای تحقق پذیرد و بعضی از آنها با بعضی دیگر سنجیده شود. در این اعتبار، وحدت، همانند وجود یک امر نفسی خواهد بود که شی فی حّد نفسه و نه، در مقایسه با دیگری به آن متصف می گردد. در این لحاظ، واحد مساوق برابر با موجود می باشد و همة مصادیق موجود را اعم از واحد و کثیر، در بر خواهد گرفت، یعنی هر موجودی را، اگر خودش را در نظر بگیریم و آن را با موجود دیگری مقایسه کنیم واحد است و یک موجود می باشد. حتی اگر کثیر هم باشد، از آن جهت که موجود است یک واحد کثیر است. در این اعتبار واحد یک مفهوم عام و شامل دارد، و چنین نیست که در برابر کثیر و مقابل آن باشد بلکه کثیر نیز خود یکی از مصادیق واحدی است که این گونه اعتبار شده است.
اعتبار دوم آن است که وحدت را در مقایسة بعضی از موجودات با بعضی دیگر اعتبار کنیم، یعنی آن را به عنوان یک وصف اضافی و نسبی در نظر بگیریم. وقتی موجودات گوناگون را با یکدیگر مقایسه می کنیم، می بینیم که در پاره ای از این موجودات نوعی وحدت و عدم انقسام هست که در پاره ای دیگر از موجودات یافت نمی شود مثلاً «یک» دارای نوعی عدم انقسام است که «ده» فاقد آن می باشد. البته اگر همان «ده» را با مجموعهای که از چند تا مجموعة ده تای تشکیل شده بسنجیم به همان معنای عدم انقسام که در واحد نسبت به آن تحقق دارد، در آن نیز نسبت به آن مجموعه یافت میشود.
از جا دانسته میشود که کثرت همه جا یک وصف قیاسی و اضافی و نسبی است. یعنی وصفی است که شی هنگام مقایسة آن با شی دیگر از آن جهت که فاقد نوعی وحدت است که در آن شی وجود دارد به آن متصف می گردد. و این کثرت در برابر اعتبار دوم وحدت، که آن هم یک وصف قیاسی است قرار دارد و با وحدت به اعتبار اول که یک وصف نفسی است. هیچ منافاتی ندارد، بلکه کاملاً با آن قابل جمع میباشد چرا که شی کثیر اگر چه فاقد مرتبه ای از وحدت است که در موجود مقایسه شده با آن تحقق دارد، اما فی حّد نفسه، و از آن جهت که وجود تحقق دارد، یک واحد موجود می باشد. با دانستن این دو اعتبار وحدت، دیگر تناقصی در گفتار حکما وجود ندارد، و قضیة بعضی از موجودات واحد نیستند با قضیه هر موجودی واحد است. هیچ منافاتی ندارد و هر دو صادق می باشند، زیرا مقصود از واحد در قضیة اول واحد به اعتبار دوم است و مقصود از آن واحد در قضیة دوم، واحد به اعتبار اول است و در نتیجه یکی از شرایط تناقض، که همان وحدت محمول است، در این دو قضیه محقق نیست.
مساوقت خارجبیت با وجود منافاتی با تقسیم وجود به خارجی و ذهنی ندارد.
نظریة قبلی در مورد خارجیت نیز میآید، گاهی موجود را فی حد نفسه در نظر می گیریم، بدون آن که آن را با موجود دیگری مقایسه کنیم و بسنجیم و در این ملاحظه می یابیم که هرموجودی که در برابر معدوم قرار گرفته و عین خارجیت است، یعنی چیزی است که منشا آثار خاصی است و مرتبه ای از جهان هستی را به خود اختصاص داده است هر موجودی اگر اینگونه لحاظ شود متصف به خارجیت و منشأیت برای آثار می باشد و بلکه حیثیت وجود هستی اش مان حیثیت خارجیت میباشد و لذا فلاسفه گفته اندوجود مساوق با خارجیت است.
اما اگر وجودی را با وجود دیگر مقایسه کنیم و آن گاه ببینیم که یکی از آنها آثاری دارد که دیگری فاقد آن باشد، آن وجود دارای مرتبه ای از خارجیت است که دیگری فاقد آن می باشد. آن دیگری در مقایسه با وجودی که دارای آن آثار است. فاقد آثار و غیر خارجی خواهد بود. پس ذهنی بودن و فاقد آثار بودن یک وصف نسبی و اضافی است وگرنه همان وجود ذهنی، دارای آثار خاص خود بوده و یک وجود خارجی می باشد پس خارجیب دو اعتبار دارد. به یک اعتبار مساوق با وجود است و به اعتبار دیگر قسمتی از اقسام وجود می باشد و در برابر ذهنی قرار می گیرد و همین سخن در مورد فعلیت نیز میآید.
اقسام واحد
واحد یا حقیقی است یا غیر حقیقی. واحد حقیقی ان است که خودش واقعاً متصف به وحدت می باشد، بدون آن واسطة در عروض و اتصاف داشته باشد (او به عبارت دیگر وحدت را از غیر به عاریت نگرفته است) برخلاف واحد غیر حقیقی مثل انسان و اسب که در حیوانیت «یکی» هستند: واحد غیر حقیقی لذا ته متصف به وحدت نمی شود، بلکه در این اتصاف نیاز به واسطه در عروض دارد.
تقسیم واحد حقیقی به واحد حق و واحد غیر حق
واحد حق: عین وحدت است، یعنی عین وحدت عینی است نه عین مفهوم ذهنی وحدت. مقصود از وحدت عینی چیزی است که شی با آن واحد بالذات می گردد و مانع وقوع کثرت در آن می شود چنین واحدی را واحد حق و وحدتش را وحدت حقه می نامند.
واحد غیر حق: واحدی است که وصف وحدت امری زاید بر ذاتش است، یعنی چیزی است که وحدت بر آن عارض می گردد و در اثر عروض وحدت متصف به واحد می شود: مانند یک انسان، یک میز و یک صندلی.
تقسیم واحد غیر حق به واحد خصوصی و احد عمومی
واحد خصوصی یا شخصی: واحد خصوصی همان واحد عددی است که می تواند تکرار شود و از تکرار آن محالی لازم نمی آید. در اثر تکرار این واحد، عدد ساخته می شود. بنابراین، واحد عددی مبدأ اعداد است، اگر چه خودش در اصطلاح فلاسفه، عدد نیست.
واحد عمومی: اگر چه حقیقتاً واحد است، اما افراد متعدد و اشیاء فراوانی را تحت پوشش خود قرار میدهد. یعنی واحد عمومی در عین حال که یک چیز است، سِعه و گستره ای دارد که کثیر را در خود می گنجاند، مانند ماهیت انسان که واقعاً یک ماهیت است، اما افراد متعددی دارد و یا ماهیت حیوان، که یک ماهیت است، اما انواع متعددی دارد.
اقسام واحد خصوصی
1- واحدی که نه تنها به لحاظ وحدتش انقسام پذیر نیست، بلکه به لحاظ موصوف به وحدت نیز قابل انقسام نمیباشد و این خود دارای چند قسم است:
الف- اینکه موصوف به وحدت همان خود وحدت باشد، زیرا همان گونه که وجود، خودش ذاتاً موجود است، وحدت نیز ذاتاً واحد است، پس در مورد وحدت، وصف و موصوف یکی است این وحدت همان چیزی است که مبدأ اعداد است.
ب- این که موصوف به وحدت خود وحدت نباشد، در عین حال دارای وضع باشد یعنی بتوان به آن اشارة حسی نمود و مثلاً گفت: در طرف چپ یا راست سیستم و یا بالا یا پائین است مانند نقطه.
ج- این که موصوف به وحدت خود وحدت نباشد، دارای وضع هم نباشد، یعنی نتوان به آن اشارة حسی کرد، که طبقاً غیر مادی خواهد بود، اما در عین حال نوعی تعلق به ماده دارد و این همان نفس است، که خودش، چون مجرد است، غیر قابل انقسام است و قابل اشارة حسی نیز نمی باشد.
د- این قسم همانند قسم پیشینی است، با این تفاوت که موصوف به وحدت هیچ تعلقی به ماده ندارد و مجرد تام می باشد.
2- واحدی که، اگر چه به لحاظ وصف وحدتش قابل انقسام نیست، اما به لحاظ طبیعت موصوف به وحدت، قابل انقسام می باشد و این قسم به نوبة خود بر دو قسم است:
الف- چیزی که ذاتاً قابل انقسام می باشد. کمیات کلاً از این قبیل اند. هر کمیتی اگر چه یک امر واحد است و از آن جهت که واحد است، قابل انقسام نمی باشد اما خودش متشکل از اجزاء بالقوه یا بالفصل است و از این جهت قابل انقسام و یا منقسم می باشد.
ب- چیزی که بالتبع انقسام می پذیرد: مانند جسم طبیعی که به تبع انقسام جسم تعلیمی ای که بر آن عارض می گردد، منقسم می شود.
اقسام واحد عمومی
1- واحد به عموم سعی: مانند وجود منبسط
2- واحد به عموم مفهومی: واحد نوعی: مانند انسان واحد جنسی: مانند حیوان واحد عرضی: مانند رونده
واحد
حقیقی: 1- واحد حق- 2- واحد غیر حق
غیر حقیقی: 1-وحدت در معنای نوع: تماثل 2- وحدت در معنای جنس: تجانس 3- وحدت در معنای کیف: تشابه. 4- وحدت در معنای کم: تساوی 5- وحدت در معنای وضع: توازی 6- وحدت در معنای نسبت: تناسب.
واحد غیر حقیقی:
الف- واحد خصوصی: 1- موصوف به وحدت قابل انقسام نیست. 2- موصوف به واحد قابل انقسام هست.
ب- واحد عمومی: 1- واحد به عموم سعی. 2- واحد به عموم مفهومی
تقابل واحد کثیر
روشن است که میان واحد و کثیر، تمانع و تفایر و اختلاف وجود دارد، به گونه ای که یک شی نمی تواند از یک جهت، هم واحد باشد و هم کثیر. اما بحث بر سر آن است که آیا تمانع و تفایر میان واحد و کثیر از باب تقابل بالذات و غیریت ذاتی است یا نه؟ و در صورتی که تمانع میان واحد و کثیر از باب تقابل بالذات باشد، آیا یکی از اقسام چهار گانة یاد شده است .و یا قسم پنجمی می باشد؟ و باز در صورتی که یکی از اقسام چهارگانة تقابل باشد، آیا تقابل میان آن دو از قبیل تقابل تضایف است یا از قبیل تضاد می باشد؟
اختلاف میان واحد و کثیر یک اختلاف تشکیکی است
حقیقت آن است که میان واحد و کثیر اساساً رابطة تقابل مصطلح برقرار نیست. زیرا قوام تقابل مصطلح به غیریت ذاتی است، یعنی این که روشی متقابلع یکدیگر را ذاتاً طرد و دفع کنند و این اختلاف و تمانع ذاتی هرگز به اتحاد والفت و یگانگی باز نمی گردد. یعنی هرگز ما به الامتیاز و ما به الاختلاف در متقابلین به همان ما به الاشتراک و الاتحاد رجوع نمی کند، در حالی که در واحد و کثیر ما به الامتیاز به همان ما به الاشتراک باز می گردد.
واحد کثیر دو قسم از اقسام موجود مطلق هستند، یعنی موجود از آن جهت که موجود است، یا واحد است یا کثیر و از طرفی وحدت با وجود مساوق است یعنی هر موجودی از آن جهت که موجود است، واخد می باشد. بنابراین، واحد و کثیر، هر دو مصداق واحد هستند، یعنی حیثیت اختلاف میان واحد و کثیر به حیثیت اتحاد آن دو بر می گردد و این ویژگی تشکیک است نه تقابل.
نتیجه گیری
در این تحقیق از معنای لفظی وحدت و بدیهی بودن مفهوم و احد و کثیر صحبت شد و بیان شد که برخی از تعاریف ارائه شده برای واحد و کثیر نادرستند که در جای خود تعاریف مربوط و علت فساد آنها ارائه شد، گفتیم وحدت نزد عقل و کثرت نزد خیال معروف تر هستند، در مورد مساوقت وحدت با وجود صحبت کردیم و بیان شد مساوقت وحدت با وجود منافاتی با تقسیم موجود به واحد کثیر ندارد و مساوقت خارجیت با وجود منافاتی با تقسیم وجود به خارجی و ذهنی ندارد و پس بیان اقسام واحد و باید بدانیم وجود و تحقق در یک از اقسام یاد شده در خارج روشن است و نیاز به اثبات ندارد و واضح است که اطلاق وحدت بر اقسام گوناگون واحد به نحو تشکیک می باشد. زیرا اطلاق وحدت بر واحدِ حق مثلاً اولای از اطلاق آن بر واحد غیر حق است و همچنین اطلاق آن بر واحد خصوصی اولای از اطلاق آن بر واحد به عموم مفهومی ست و همچنین وحدت در اقسام یاد شده دارای درجات گوناگون شدت .و ضعف است.
برخی از فلاسفه مانند شیخ در الهیات شفا به بخش جداگانه ای برای بحث از وحدت و کثرت منعقد نکرده اند اما صدرالمتئالهین دراسفار و نوع حکمای پس از وی، فصل مستقلی را به بحث از وحدت و کثرت اختصاص داده اند.
منابع تحقیق:
1- ترجمه و شرح بدایه الحکمه جلد دوم، مؤلف: استاد علامه سید محمد حسین طباطبائی، نگارش: علی شیروانی، ناشر: مرکز انتشارات دفتر قم
2- اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد 4، تألیف: علامه سید محمد حسین طباطبائی، پاورقی به قلم: استاد مطهری، چاپ 5 پائیز 74، ناشر: انتشارات صدرا
3- رسالة وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، تألیف: حسن حسنی زاده آملی، انتشارات فجر، چاپ اول آذر ماه 1362
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |